هاناهانا، تا این لحظه: 10 سال و 11 روز سن داره

هانا نفس مامان زری و بابا امیر

سفرهای هانا -اولین سفر- خانه باغ سیاسرد 08-05-1393

هانا جونم اولین سفر شما در سن سه ماه و هشت روزگی به ویلای دوست بابایی در شهر سیاسرد شهرکرد بود که با مامی و بابا امیر و مامان پری و خانواده ی خاله افروز  همراه بودیم....شما خیلی کوچولو بودی و اکثر سفر رو خواب بودی...     هانا جونم و بابایی تو حیاط مامان پری منتظر همسفرهامون....قربون دختر سحر خیزم!      هانایی در حیاط ویلا زیر درختای بادام به خواب رفته.....خبر نداره که امیر افشار واسش نقشه کشیده و تا لحظاتی دیگر با شلنگ آب میاد سراغ هانا و ....   امیر افشار شیطون مشغول آب بازی و گل بازی ...
9 آذر 1393

هانا وجمعه ی آفتابی در کنار زاینده رود

هانای قشنگ مامی،عمر و نفسم،دیروز جمعه که شما هفت ماه و هفت روزه بودین با بابایی شال و کلاه کردیم که برای اولین بار شما رو ببریم لب زاینده رود و به مرغای آبی نون خشک بدیم .قبلا هم که شما نبودین و زاینده رود آب داشت و مرغ آبی،من و بابایی نون خشکامون رو جمع می کردیم و میرفتیم حد فاصل پل آذر و سی وسه پل و به مرغای آبی نون میدادیم و اون ها هم شدیدا استقبال می کردند. خلاصه با یک کیسه پر از نون راهی شدیم  ولی شما توی ماشین خوابتون برد و اون هم چه خواب سنگینی که تا ما کنار آب رسیدیم و برا  مرغ ها نون ریختیم و اون ها هم ما رو ضایع کردن و به نون ها لب نزدن و بعد به پیشنهاد یه خانوم که اونجا لب آب نشسته بود بابایی پفک خرید و بهشون داد و با...
8 آذر 1393

هانا و کشف سایه

هانای خوشکلم روز پنج شنبه یعنی در هفت ماه و شش روزگی شما،صبح طبق روال هر روز بیدار شدیم و من شما رو گذاشتم روی فرش سالن و رفتم و پرده ها رو کنار زدم که آفتاب بگیریم و بعد رفتم سراغ موبایلم که یک آن دیدم شما رفتی به سمت سرامیک های کف سالن و جایی که نور خورشید افتاده بود رو سرامیک ها و دیدم که شما با تعجب به سایه آفتاب ایجاد شده نگاه کردی و بعد از یه مکث کوتاه شروع کردی به بازی کردن با سایه ها.برات جالب بود که سایه ی دستت تکون می خورد و تو فکر می کردی اسباب بازی هست و باهاش کلی سرگرم شدی گلم. کشف سایه مبارک هانای گلم.....         ...
8 آذر 1393

هانا وارد هشت ماهگی میشود

هانای نازنینم   دو روز قبل یعنی اولین روز از آخرین ماه پا ییز رنگی رنگی شما دختر آرزوهام وارد ماه هشتم از زندگیت شدی.... عزیزم شما تا این لحظه از عمرت میتونی به صورت سینه خیز کلی مسافت رو بری حداقل از اینور سالن خونمون تا اونور سالن! که حدودا یه ده متری میشه البته وسطاش خستگی در میکنی ولی اگه یه چیز ی که برات جالب باشه رو بذارم جلوت که با سرعت به سمتش میای و خودتو بهش میرسونی!!! هر چند دقیقه هم به حالت چاردست و پا میشی ولی هنوز نمیتونی تو این حالت به جلو حرکت کنی... عاشق تاتی تاتی کردن هستی و من و بابایی دستات رو می گیریم  تا شما راه بری و در حال راه رفتن برات تاتی نباتی می خونیم.اوایل نمی تونستی پا های کوچ...
3 آذر 1393

چکاپ هانا

هانای ملوسم  هفته پیش روز شنبه بابایی از کار اومد و شما رو آماده کردیم و برای چکاپ ماهیانه شما رو بردیم دکتر نایل  دکترجدیدتون یعنی در شش ماه و بیست و چهار روزگی  شما.عمو دکتر شما رو معاینه کرد و گفت که شکر خدا همه چیز شما عالی عالی هست و هیچ مشکلی ندارین.کلی هم برای آقای دکتر خندیدی و خوش اخلاقی کردی حتی یک بار هم که آقای دکتر اومد که شما رو از روی ترازو برداره شما یه قهقهه ی جانانه زدی و ما و آقای دکتر رو متعجب کردی انگار که قلقلکت می دادن عزیزم وزن شما هشت کیلو و صد گرم بود  و قدتون شصت و هشت سانت.دور سرت هم چهل و سه و نیم سانت. راستی پشت گوشتم یه اگزما داشتی که آقای دکتر براش پماد تجویز فرمودند!! ایشاله همی...
1 آذر 1393

ایستادن هانا به روایت تصویردر شش ماه و هفده روزگی

هانا جونم شما علاقه ی زیادی داشتی که خودتو به وسایل روی مبل برسونی.از بالش هایی که مامی به مبل ها تکیه داده که آسیب نبینی  و مامی کمک گرفتی و خودتو کشوندی بالا و روی پاهای کوچولوت ایستادی و اما بقیه ی ماجرا به روایت تصویر:                   بقیه در ادامه مطلب...آخه ماجرا حالا حالا ها ادامه داره !!!         دوباره ه ه ه ه ه ه ؟؟؟؟؟؟   قربون تلاشات بره مامی....   ...
22 آبان 1393

هانا به ارتفاع میرود

هانای عزیزم،دختر پر تلاش مامی دوازده روز از سینه سری کردن شما  روی زمین گذشته بود  که شما دخمل نازم به  زمین اکتفا نکردی و دستت رو برای  رسیدن به  وسایل روی میز دراز کردی و  از میز کمک گرفتی که بلند شی ،یعنی در شش ماه و دوازده روزگی !!         آفرین به شما دختر پرتلاشم....البته این یه اخطاری به من بود که بیشتر مراقب شما باشم که یه موقع خدا نکرده  به شما آسیبی نرسه.وقتی پیشتم اجازه می دم که با نظارت مامی هر کاری خواستی کم و بیش بکنی ولی مواقعی که کار دارم و برا چند دقیقه تنهات میذارم دور و بر میز و مبل ها رو بالش میذارم که شما به چوبشون نخوری و .... ...
22 آبان 1393

هانا چهاردست و پا می شود

هانای عزیزم،قربون قیافه تکت (این اصطلاح مامان مریم مهربونه) هفت روز از سینه خیز رفتن شما میگذشت که شما در حین بازی و سینه خیز رفتن در یک حرکت  خارق العاده و حرفه ای  چهار دست و پا شدی،عزیزم این هم یک اصطلاح در روند رشد حرکتی نی نی هاست  و به این معنیه که شما زانو ها تون رو خم کنین و دستاتون را صاف و وزن تون رو روی زانو ها و کف دستاتون بندازین (بهتر از این نتونستم بگم!) و مامی هم سریعا از شما عکس گرفت،این هم عکس شما در حال چهادست و پا شدن البته چند ثانیه بیشتر نتونستی تحمل کنی و دوباره افتادی روی سینه ات.... شما در این عکس شش ماه و هفت روزه هستین عزیزم و تا به امروز که شش ماه و بیست روز داری این حرکت رو چندین و چند ب...
20 آبان 1393