هاناهانا، تا این لحظه: 10 سال و 12 روز سن داره

هانا نفس مامان زری و بابا امیر

هانا یک سال و نیمه میشود

هانای عزیزم الان که دارم این پست رو مینویسم ظهر روز تاسوعاست و  شما در خواب ناز هستی و ما به قول شما  خونه ی <آجون > و <ماجون> هستیم یعنی باغبادران.بله عزیزم شما کلیییییی بزرگ شدین و واسه خودتون خانومی شدین و کلییییی کلمه بلدی که اون ها رو اشتبا اشتبا میگیی و همه برای این حرف زدنت غش و ضعف میکنن. از آخرین پستی که برات گذاشتم یه شش  هفت ماهی میگذره و من فقط متاسفم خیلی خیلی درگیر شما و کارهای مربوط به شما خانوم خانوما بودم ولی باز هم اینها دلیل محکمی برای این تاخیر نیست و تنبلی دلیل موجه تری  برای این تاخیره....منو ببخش عزییییییییییییزم ولی قول میدم که دوباره پست هام رو به روز کنم.قوووووووووووووول ...
1 آبان 1394

تولدت مبارک

هانای نازنینم       تمام آرزوی مادر       اومدنت به زندگیم مبارک         (اول اردیبهشت 1394)     ...
1 ارديبهشت 1394

کارت دعوت تولد یک سالگی هانا

هانای خوشکلم چند روزی بود که مامی مشغول ساختن کارت دعوت تولدت بود...هفته ی پیش با هم رفتیم کتاب فروشی محله مون و با هم مواد لازمش رو خریدیم و مامی هر روز در مواقعی که شما خواب بودی یا شب ها که بابایی خونه بود و شما رو مواظبت میکرد،کارت های دعوت تولدت رو می ساخت تا اینکه دیروز در آخرین روز از یک سالگیت کارت ها تموم شد......هوراااااااااااااااااااااا مامی میخواست که همه ی کارت دست ساز باشه!حتی وقتیکه خاله صدیقه مامان آراد کوچولو عکس  کارت ها رو دید از طریق وایبر و  گفت که خیلی بدخط هستن !!! باز هم مامی عقب نشینی نکرد وگذاشت تا  همونطور کاملا دست ساز  بمونن اینم عکس کارت تولدت عزیییییییییییییییییزم از آغاز تا انجام: ...
1 ارديبهشت 1394

هانا و یک سال اول زندگیش

هانای مامی ،عسلم  تا امروز که یازده ماه و سی روز از سنت میگذره،شما توی دهان کوچولوت 4 تا دندون داری،دو تا دندون کوچولوی سفید و خوشکل پایین و دو تا نصفه دندون سفید کوچولو در بالا.اولین دندون شما در سن نه ماه و هشت روزگی بیرون زد و حدود ده روز بعدشم دومین مروارید خوشکل شما خودنمایی کرد و دیگه هیچ خبری از دندون نشد تاااااااااااااا روز سوم عید یعنی در یازده ماه و سه روزگی که تب شدیدی کردی و سه روز و سه شب توی تب سوختی و کلی لاغر شدی  و چند روز بعدش دندون سوم شما رخ نمود و حدود ده روز بعدشم دندون چهارم شما نمایان شد البته با یه اتوبان فاصله بینشون. از توانایی  های شما دخمل گلم باید بگم که شما وقت و بی وقت کلمه ی (بابا) رو به...
31 فروردين 1394

تدارکات تولد هانا

هانای عزیزم بلاخره دیشب با بابایی تصمیممون رو قطعی کردیم و دل رو زدیم به دریا ... قرار شد تولد شما نازنینمو روز جمعه ۴ اردیبهشت با سه روز تاخیر به خاطر آخر هفته بودن تو ویلای آقاجون و با حضور دایی ها و خاله ها و بچه هاشون و مامان و باباهامون بگیریم.....\یشا\یش تولدت مبااااااارک عزیز ترینم
30 فروردين 1394

اولین نوروز زندگی هانا

هانای عزیزم امروز وقت کردم از نوروز برات بنویسم اولین نوروز زندگی هانا عزیزم امسال لحظه ی تحویل سال خواب بودیم من و بابایی خیلی خسته شده بودیم....حیف شد ....تحویل سال ساعت 2 شب بود و ما تا 12 شب دووم نیاوردیم و خوابمون برد متاسفانه ولی عوضش  صبح زود بیدار شدیم .یعنی اولین روز سال جدید بابایی بیدار شد و صبحونه آماده کرد و بعدشم آماده شدیم که بریم باغبادران خونه ی مامان پری و آقاجون...مامان مریم و عمو بهمن و عمه نسرین صبح زود رفته بودن شیراز مسافرت ،برا همین ما اول صبح رفتیم باغبادران دخملم لباسای عیدتو پوشیدی و با بابایی و مامی رفتیم به سمت خونه مامان پری. عزیزم اولین روز سال جدید همه میرن خونه ی بزرگترا و عید رو...
29 فروردين 1394