هانا یک سال و نیمه میشود
هانای عزیزم الان که دارم این پست رو مینویسم ظهر روز تاسوعاست و شما در خواب ناز هستی و ما به قول شما خونه ی <آجون > و <ماجون> هستیم یعنی باغبادران.بله عزیزم شما کلیییییی بزرگ شدین و واسه خودتون خانومی شدین و کلییییی کلمه بلدی که اون ها رو اشتبا اشتبا میگیی و همه برای این حرف زدنت غش و ضعف میکنن.
از آخرین پستی که برات گذاشتم یه شش هفت ماهی میگذره و من فقط متاسفم
خیلی خیلی درگیر شما و کارهای مربوط به شما خانوم خانوما بودم ولی باز هم اینها دلیل محکمی برای این تاخیر نیست و تنبلی دلیل موجه تری برای این تاخیره....منو ببخش عزییییییییییییزم ولی قول میدم که دوباره پست هام رو به روز کنم.قوووووووووووووول
بلههههههههههههه.....اصل مطلب اینکه شما دختر گلم یک سال و نیمه شدی و من غرق در شادی و اندوهم
شادی از بابت گذروندن یک سال و نیم عمر به سلامت و دیدن ذره ذره رشد و بالندگی شما بدون اینکه لحظه ای شما رو از خودم و خانواده مون دور کرده باشم و اندوه بخاطر سرعت گذران عمر شما که البته اجتناب ناپذیره ولی غم انگیز و حسرت بار....مامانی اینقدر زود بزرگ نشو....دنیای ادم بزرگا اونقدر ها هم باشکوه نیست که برای رسیدن بهش تعجیل کرد....
باز هم شکر خدای مهربون ...
خدای بزرگم و دورم....هانا رو به تو میسپارم